loading...
دنیای داستانها
آخرین ارسال های انجمن
sarah بازدید : 127 پنجشنبه 05 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

ارزوی بزرگ قسمت 19

 

بعد یه صحنه ی عجیب دیدم.دیدم که تمام شرکت کننده ها و کسایی که قرار بود برنامه رو اجرا کنن یه لحظه زل زدن به ما و

بعد دوباره به حالت عادی برگشتن.

من:ادام چیشد؟

ادام:هیچی عزیزم.فقط محض اطلاع باید بگم که میون خواننده ها و بازیگرا یه رقابت سر بهترین لباس هست و ما همشون رو

خاک کردیم!

من:خب که چی؟

ادام:خب اینکه ما برنده ی خوشتیب ترین زوج امریکا هستیم!

من:چچچچیییی؟

ادام:بیخیال بیا بشینیم.

من:باشه.

نشستیم و مراسم شروع شد.2 ساعت بعد سرم شروع کرد به گیج رفتن...

من:ادام میشه بریم؟

ادام:چرا؟

من:حالم اصلا خوب نیست!

ادام:چرا؟

من:نمیدونم!

ادام:باشه.

رفتیم خونه ودراز کشیدم و ادام هم شب رو بامن خوابید...

پس فردا عروسی منو ادام بود البته من عقبش انداخته بودمش...

پس فردا

من:یاسمین من توی این لباس خوبم؟!

یاسمین:عالی عالی...

سابرینا:خیلی خوشگل شدی!

من:ممنون بچه ها.راستی هدیه کجاست؟

سابرینا:نمیدونم از روز گرمی به این ور ندیدمش!

یاسمین:من هم همینطور...

من:پس کجاست؟

یاسمین:ولش کن امروز عروسی توئه چرا فکر بقیه ای؟

من:نمیدونم؟!

سابرینا:خب سارا تو کاملا حاضری.اماده ای که بری؟

من:استرس دارم...

یاسمین:درکت میکنم.

دستامو سابرینا و یاسمین گرفتن و رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم کلیسا.تا برسیم کلیسا از شدت استرس رنگم سفید شده بود...

سابرینا:سارا چی شده؟

من:هیچ.

یاسمین:نگران نباش.

من:نیستم!

زمانش رسیده بود تا من با ساقدوش هام برم پیش ادام...از استرس داشتم میمردم...با یاسمین و سابرینا که ساقدوش های من بودن اروم اروم میرفتیم به طرف محراب...نمیدونم فقط چرا هدیه نیومد؟

عاقد:خانم سارا درخشانی ایا شما حاضرید با اقای ادام لمبرت ازدواج کنید؟

من:بل..بله.

عاقد:اقای ادام لمبرت ایا شما حاضرید با خانم سارا درخشانی ازدواج کنید؟

ادام:با دل و جون.

عاقد:من شما رو زن و شوهر اعلام میکنم.اقای داماد شما میتونید عروس رو ببوسید...

ادام تورسرم رو کنار زد و در گوشم گفت دوستت دارم و بوسم کرد...همه گل ها رو روی سرمون ریختن و دست زدن...

عصر.فرودگاه.

من:خداحافظ بچه ها دلم براتون تنگ میشه...

ادام:خداحافظ.

منو ادام قرار بود ماه عسل رو بریم پاریس.ولی من اونروز باز هدیه رو ندیدم.

سوار هواپیما شدیم...هواپیما حرکت کرد...

من:ادام راستی چرا هدیه نیومد؟

ادام:نمیدونم!

من:عجیبه.من براش نگرانم.

ادام:عزیزم فعلا ولش کن الان فقط منو تو هستیم...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در این سایت فقط و فقط داستان اپ خواهد شد! داستان ها تو رو اپ کنید تا بچه ها بخونن! این سایت برای وبلاگ داستان های هالیوودی میباشد و مدير اين سايت آوا ست! براي خوندن داستان هاي من به داستانهاي هاليوودي بيايد! سعی کنید داستان هاتون بیشتر درباره هالیوودی ها باشه! هدف از تاسيس این وبلاگ اینکه همه به توانایی هایی های خودشون در زمینه نویسندگی پی ببرن! و به راحتی بتونید داستان ها خودتون رو به نمایش بگذارید! لطفا داستان هاتون رو اپ کنید!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدوم کاربر داستان های زیبا تری مینویسد!؟
    نظرتون درباره وبمون چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 486
  • کل نظرات : 2624
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 84
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 82
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 140
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 702
  • بازدید ماه : 1,681
  • بازدید سال : 21,169
  • بازدید کلی : 321,459
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ