loading...
دنیای داستانها
آخرین ارسال های انجمن
bloodymoon بازدید : 230 چهارشنبه 17 آبان 1391 نظرات (2)

 

کابوس ـقسمت2

 

     پس از1 ساعت به فرودگاه رسیدیم .خوانواده های بسیاری در فرودگاه با چشمانی خیس از اشک در حال بدرقه فرزندان و خانواده هایشان بودند.غم در چشمان همه موج میزد.نیم ساعت به پرواز مانده بود ومن نظاره گر چشمان پر از اندوه مادران وپدرانی بودم که سعی داشتند با لبخند زدن غم نفهته بر روی صورتشان را از فرزندشان پنهان کنند.صدای موسیقی تلفن همراهم مرا از درون افکارخود بیرون کشید.شماره ی مادرم بود.

-:بله

ـ: خواستم دوباره صداتو بشنوم خوب منم مادرم. هیچ مادری طاقت دوری از فرزندش رو نداره.

-:باشه مامان گلم .من دیگه باید برم خداحافظ.

    شنیدن صدای مادرم غمی شدید در قلبم به راه انداخت.چمدانم را تحویل دادم وپس از گرفتن بلیط ...

...........................................................................................................................

   ساعت بعد من وسارا روبروی اکادمی کروس ایستاده بودیم .عمارتی عظیم  با چند پله ی سنگی ساختمان بازمین فاصله ی زیادی داشت.

     دو طرف درب را 2ستون بزرگ احاطه کرده بود .رنگ ساختمان خاکستری مایل به سیاه بود.ساختمان به طرزی مدرن وشیک ساخته شده بود.اما در شب هر موجودی را میترساند.

    وارد مدرسه  شدیم .ساختمان به طرز عجیبی ساکت بود.از روی نقشه هایی که روی درب نصب شده بود دفتر مدیر را پیدا کردیم وپس از انجام اقدامات لازم وگرفتن کلید اتاق شماره 2 از خوابگاه  راهی اتاق شماره 2 شدیم .ساختمان خوابگاه تقریبا به ساختمان مدرسه چسبیده بود.

.......................................................................

   اتاق شماره 2 اتاقی بزرگ با 6 تخت بود.4 تخت اول مطعلق به سال اولی ها و 2 تا ی دیگه مطعلق به دومی ها بود.پس از جابه جایی وسایل ازخستگی زیاد خوابم برد.

      وقتی از خواب بیدارشدم تقریبا غروب بود .ودوستانم انیا وملینا رسیده بودند.ان ها دو قلو بودند با پوستی سفید وموهای بلوند .انها انقدر شبیه به هم بودند که اگر مدل موهای یکسانی داشتند هیچ کس قادر به تشیخص ان ها نبود.

بلند گوی خوابگاه:همه ی کلاس دومی ها تا یک ساعت دیگر در سالن شماره 7 جمع بشن

   الینا وجولیا(کلاس دومی های هم اتاقی ما)تا ساعت بعد در طلاطم بودند .بالاخره وقتی حاضر شدند با دیدن انها فکر کردام در حال رفتن به مهمانی هستند.انها خود را اراسته بودند .درحالی راهی رفتن شدند که سعی میکردند خون سردی خود را حفظ کنند.

   سردرد شدید امانم را برید و به تخت خواب رفتم . با صدای در از خواب بیدار شدم .وقتی سربلند کردام از انچه دراستانه ی در دیدم جیغ بلندی کشیدم و......

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Negin در تاریخ 1391/08/19 و 16:15 دقیقه ارسال شده است

چی شد؟؟؟شکلک

این نظر توسط آوا در تاریخ 1391/08/18 و 0:47 دقیقه ارسال شده است

چی دیدی؟؟شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در این سایت فقط و فقط داستان اپ خواهد شد! داستان ها تو رو اپ کنید تا بچه ها بخونن! این سایت برای وبلاگ داستان های هالیوودی میباشد و مدير اين سايت آوا ست! براي خوندن داستان هاي من به داستانهاي هاليوودي بيايد! سعی کنید داستان هاتون بیشتر درباره هالیوودی ها باشه! هدف از تاسيس این وبلاگ اینکه همه به توانایی هایی های خودشون در زمینه نویسندگی پی ببرن! و به راحتی بتونید داستان ها خودتون رو به نمایش بگذارید! لطفا داستان هاتون رو اپ کنید!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدوم کاربر داستان های زیبا تری مینویسد!؟
    نظرتون درباره وبمون چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 486
  • کل نظرات : 2624
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 84
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 107
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 178
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 575
  • بازدید ماه : 1,554
  • بازدید سال : 21,042
  • بازدید کلی : 321,332
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ