loading...
دنیای داستانها
آخرین ارسال های انجمن
randy بازدید : 181 شنبه 23 دی 1391 نظرات (4)

خیلی خو شحال بودم همه دارن سروسامون میگیرن...جلوترازمن هستی داشت راه میرفت..رسیدبه یه پسره..یکم دقیق شدم وااااااااااینکه آدامه...باهم خوشوبش کردنوقدم زدن...رفتم دنبالشون...هستی رورسوندخونه ورفت منم دنبالش رفتم...یعنی آدام دوتاخونه داره؟؟؟؟...قضیه جالب شد...چندروزمدام زیرنظرش داشتم...رفتم جلوش :سلام آدام..._ببخشیدفکرکنم اشتباه گرفتین..من:خودتوبه اون راه نزن منم زی زی..._نمیشناسم خانوم...یقشوگرفتموگفتم:اگه بجانیاری همه چیوبه نگین وبقیه میگم..._یه دفه آروم شدوگفت:نگین؟ازنگین چی میدونی؟..من:الکی خودتوبه اون راه نزن .._خانوم لطفابامن بیاین...من:خب بگو چیه؟.._راستش پدرم قبل ازمرگش گفت خواهری به اسم نگین دارم...من:ولی نگین خواهرآدامه...توخیلی شبیه اونی یعنی واقعاآدام نیستی؟پس کی هستی؟...  _اسم من نیله.....من:ازکجابدونم راس میگی..نیل:پدرم به منونگین یه جفت انگشترآبی داده که اسمامون روشه ببین رومال من نوشته نگین...من باورکردمودستشوگرفتم تاخونه آداموبهش نشون بدم...دروزدم...نگین دروواکرد...:سلام زی زی آدام کی رفتی بیرون...یه دفه صدای آدام اومد:نگین کیه؟؟؟...نگین خشکش زدوگفت:اگه آدام توخونس این کیه؟؟من:بذاربیایم توتوضیح میدم...مارفتیم توخونه وازاول تاآخرماجراروتوضیح دادیموهمه شکه شدن..من:راستش خودمم باورم نمیشه ولی پیداش کردم دیگه..حالاشیرینی بدین برم...آدام:بیاشیرینیت پیش منه وراه افتاددنبالم که منوببوسه..من:نزدیک نیامیزنم پخشت میکنماااااااااا...آدام نشستوبانگین داداش جدیدشونوبغل کردنوقربون صدقش رفتن...وبعدباهم بیشترآشناشدن..منم پاشدم رفتم خونه که بعدش یه فکری واسه هستی بکنم که به نیل برسه...رندی:رویازنگ زدگفت امشب خواستگاریشه بایدبریم..من:چشم میریم یه آشی واسه تامی بپزم!!!!!!!!...رندی اومدبغلم کردوگفت:واسه منم بپزخووووو...من:پختنم نمیادآخه..منوبخورجای آش...هردوخندیدیم...خدای بزرگ چقدبارندی خوشبختم...خوشحال بودم که همینم دارم...شب شدرویادلش غلغله بود(حالاخوبه هرروزباتامی خونه ماپلاسن)..خلاصه کلی آبجیم تامیووراندازکردورندی هم هی میزدپهلوی منومیخندید..من:زهرماربگیری رندی کم بخند...رندی:چیکارکنم توروخداتامیونگاه شلوارش داره می افته بس که حرص خورد...آخرش من کلی آبجیموپیچوندم که ازتامی بهتروجودنداره(آره جون خودش)...اونم بااصرارمنورویاتسلیم شدونامزدکردن(ومنورندی راحت شدیم ازدست این دوتامهمون ناخونده)...خلاصه بعدش رفتیم خونمون...من:آخی تامی چقدملوس شده بودپیش پیشی...رندی:ازمن ملوستربود؟؟؟من:توکه ملوس نیستی توباعظمتی...رندی:زی زی رفتی پیش دکتر؟؟من:نه واسه چی برم؟خب بچه دارنمیشیم که نشیم..وایساببینم یعنی بدون بچه منودوسنداری؟؟رندی:نه نه ولی خب بابچه زندگی بهتره...من:خب حالاکه مانداریمومنم حوصله بچه داری ندارم بروسرم هووبیار...رندی دستموگرفتوگفت:هرگزاینوتکرارنکن...ورفت بخوابه..من ناراحت بودم مامشکلی نداشتیم ولی بچه دارنشدنمون سوال بود...مطمئن بودم حکمتی داره...فرداپریدم شرکت وتلاش کردم هستی روواسه خواستگاری آماده کنم(چقددستم خیره)...ازاون طرفم رفتم خونه آدام که باهمسران وخواهرگرامیش هماهنگ کنم...نگین خیلی خوشحال بود...من:چیه؟چراهمتون اینقدمشکوک خوشحالین؟نکنه آدام باباشده؟..پانی:خداازدهنت بشنوه ولی موضوع چیزدیگس...نگین قرمزشد...کتی:خب بگین بچه ها...نگین پریدبغلموگفت کتابم فروش فوق العاده ای داشته وواسه مراسم اهدای جایزه بهترین کتاب سال دعوت شدم...من:وای عسیسم خیلی خوشحالم کردی پس بایدجشن بگیریم...نگینوقاپیدموبردمش شرکت یه دست لباس خوشکل واسش انتخاب کردم استرس داشت ولی من حس خوبی داشتم...کارم تاشب طول کشیدچون بعدازانتخاب لباس باهمسرای آدام رفتیم شهربازی وخوشگذرونی...وقتی رسیدم خونه برقلخاموش بود...رندی...رندی...یهویکی ازپشت منوگرفتودهنموبادست پوشوند...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Negin در تاریخ 1391/10/24 و 16:42 دقیقه ارسال شده است

این یکی هم داداشم در اومد!!!!!
خدایی خیلی باحال بود!
دستت دردنکنه فک نمیکردم اینقدر باحال باشه!
میگم حالا برای این یکی داداشم چنتا زن بگیرم!
میگم اگه یکی از زنای آدام حامله شه اون یکی ها چی کله ی همدیگه رو میکنن!!!
خدایی ها خیلی بامزه بود کلی کیف کردم!
ایول به خودم !!!
کلی پیشرفت کردم!
مرسی!!!!!!!
جدیدا کم مینویسیشکلک

این نظر توسط HoOman (اخبارهنرمندان) در تاریخ 1391/10/24 و 14:07 دقیقه ارسال شده است

mc

این نظر توسط Raha در تاریخ 1391/10/24 و 13:20 دقیقه ارسال شده است

Zi zi jon 1daftare ezdevaj bezan khubeha!!kheyli qashang bod aji joni.

این نظر توسط princess of darkness در تاریخ 1391/10/24 و 4:12 دقیقه ارسال شده است

حالا بزارین دوروز بگذره بعد هوا بچه کنین
رندی دستت رو بردار از رو دهنم اجیم غیرتییییییییییییییییییی میشم هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هه هه از فشار درس غیرتی شدمشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در این سایت فقط و فقط داستان اپ خواهد شد! داستان ها تو رو اپ کنید تا بچه ها بخونن! این سایت برای وبلاگ داستان های هالیوودی میباشد و مدير اين سايت آوا ست! براي خوندن داستان هاي من به داستانهاي هاليوودي بيايد! سعی کنید داستان هاتون بیشتر درباره هالیوودی ها باشه! هدف از تاسيس این وبلاگ اینکه همه به توانایی هایی های خودشون در زمینه نویسندگی پی ببرن! و به راحتی بتونید داستان ها خودتون رو به نمایش بگذارید! لطفا داستان هاتون رو اپ کنید!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدوم کاربر داستان های زیبا تری مینویسد!؟
    نظرتون درباره وبمون چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 486
  • کل نظرات : 2624
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 84
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 312
  • بازدید ماه : 1,291
  • بازدید سال : 20,779
  • بازدید کلی : 321,069
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ