loading...
دنیای داستانها
آخرین ارسال های انجمن
dorsa بازدید : 213 شنبه 23 دی 1391 نظرات (4)

همین که پارسا درو باز کرد دید ملینا و سپهر پشت درن.

پارسا من و من کنان گفت:سسلام.....ممملینا!....سپهر من میرم پایین.استرس

ملینا:وا!!پارسا حالت خوبه؟چی شده.......؟؟سوال

که منو گریه کنان دید.ملینا دویید سمتم.

ملینا:درسا؟درسا چی شده؟درسا؟

من با گریه:آییییی دستم!دستم شکسته!!گریه

ملینا:چی؟شکسته؟چرا؟....سپهر میشه به مامانت بگی بیاد؟

سپهر:حتما.الان میگم.

و سریع رفت خونشون.ملینا کمک کرد که برم اتاقم.چند دقیقه بعد مامان پارسا و خود نحسش اومدن.(اسمش سمیراست)

سمیرا:عزیزم چی شده؟

من:دستم شکسته.دارم از درد میمیرم.گریه

پارسا یه گوشه نشسته بود و سرش پایین بود.

سمیرا همین طور که داشت دستمو باندپیچی میکرد گفت:چی شد که شکست؟

من یه نگاهی به پارسا انداختم و گفتم:داشتم از پله ها بالا میرفتم.پله رو ندیدم افتادم.

ملینا:خیلی درد میکنه؟

من:آره.سمیرا خانم میشه به مامانم زنگ نزنید؟

سمیرا که دقیقا میخواست همین کارو بکنه گفت:چرا عزیزم؟مامانت بدونه بهتره!

من:نه اگر بفهمه تمام مدت نگرانمه و به کاراش نمیرسه.

سمیرا کمی فکر کرد و گفت:باشه هر جور راحتی.میخوای بیای خونمون؟

من:نههههههههههه!!ممنونم.راحتم.وقت تمام

سمیرا:باشه.اگر مشکلی داشتی سریع به من خبر بده!پارسا،سپهر بریم.خداحافظ.

من و ملینا:خداحافظ.مرسی.

و رفتن.من یه نگاهی به ملینا کردم و گفتم:کجا بودی؟نگرانت شدم!

ملینا:برای تمرین اسکیت رفته بودم.با سپهر.خیلی خوب اسکیت میره!راستی تو یه هفته دیگه مسابقه ی رقص داری!!میخوای چی کار کنی؟

من:وای!!!راست میگی!بدبخت شدم.خدا لعنتت کنه پار....ام....یعنی پله.عصبانی

ملینا ژاکتشو در اورد و گفت:من خیلی خستم.میرم بخوابم.شب بخیر.

من:شب بخیر.

اصلا خوابم نمیومد.همین طور بیدار بودم و به پارسا فحش میدادم!ساعت تقریبا 3 بود که مامانم اومد.خودمو زدم به خواب.مامانم اومد توی اتاقم و زیر لب گفت:وا!برای چی نرفتن پایین؟

چند دقیقه وایساد و رفت اتاقش.صبح که شد صدای ملینا رو شنیدم که میگفت:آره مامان.دستش شکسته.بهتره امروز نیاد مدرسه.

مامان:از دست این دختر!!باشه.پس تو امروز از دوستاش مشقاشو بگیر.با دست شکسته هم نمیتونه از درس فرار کنه.تو زودتر برو که دیرت نشه.

ملینا:باشه.خدافظ.

رفت دمه در.دید که پارسا و سپهر دارن از خونه میان بیرون.

پارسا و سپهر:سلام.

ملینا:علیک.

پارسا دور و بر نگاهی کرد و گفت:درسا نیومده؟

ملینا:با دست شکسته؟

پارسا:راست میگی!بریم.

تو مدرسه.

پریسا:چی؟دستش شکسته؟چرا؟تعجب

پارسا:ام.....از پله ها افتاده!

پریسا:دست و پا چلفتی!منتظر

ادام اومد نزدیک و گفت:عوضش از مدرسه فرار کرد.هی پارسا فوتبالو که یادت نرفته؟

پارسا:عمرا!زنگ که خورد بار دیگه شکست رو تجربه میکنی.

آدام:جوجه رو آخر پاییز میشمرن نه اولش.

.

.

.

دینگ دینگ.

مامان:به به.سلام.............

ادامه میابد

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Dorsa در تاریخ 1391/10/25 و 11:01 دقیقه ارسال شده است

پس خوش بحالته!!شکلکشکلک

این نظر توسط hasti در تاریخ 1391/10/24 و 12:38 دقیقه ارسال شده است

اسم داستانتو دوس دارم!!!!من عاشق پسر همسایمونم چون کپی ادامه!!!!

این نظر توسط princess of darkness در تاریخ 1391/10/24 و 11:41 دقیقه ارسال شده است

سلام لااقل خوبیش اینه لازم نیست مدرسه بری

این نظر توسط Zainab در تاریخ 1391/10/24 و 9:36 دقیقه ارسال شده است

وای پسره پرو دست خودت بشکنه آجیموناکارکردی...من عاشق کاورداستانتم...عالی بودعزیزم شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در این سایت فقط و فقط داستان اپ خواهد شد! داستان ها تو رو اپ کنید تا بچه ها بخونن! این سایت برای وبلاگ داستان های هالیوودی میباشد و مدير اين سايت آوا ست! براي خوندن داستان هاي من به داستانهاي هاليوودي بيايد! سعی کنید داستان هاتون بیشتر درباره هالیوودی ها باشه! هدف از تاسيس این وبلاگ اینکه همه به توانایی هایی های خودشون در زمینه نویسندگی پی ببرن! و به راحتی بتونید داستان ها خودتون رو به نمایش بگذارید! لطفا داستان هاتون رو اپ کنید!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدوم کاربر داستان های زیبا تری مینویسد!؟
    نظرتون درباره وبمون چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 486
  • کل نظرات : 2624
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 84
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 52
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 306
  • بازدید ماه : 1,285
  • بازدید سال : 20,773
  • بازدید کلی : 321,063
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ