ظهر شد و برگشتم خونه.البته تنهایی.ملینا خانم با یکی از دوستاش رفته رستوران تا اونجا ناهاراشونو میل بفرمایند.این دختر خیلی مشکوک میزنه......وللش امروز پنجشنبست و فردا جمعه.عالیه!!یه روزو بدون مدرسه میخوابم.امروزهم که میخوام برم مهمونی.
گوشیمو از تو کیفم برداشتم و زنگ زدم به پریسا:الو؟پری خوبی؟
پریسا:اوخ!!دختر عروسکتو از جلو پا بردار!!آره خوبم.امروز بریم خرید.لباس ندارما.
_منم.مهمونی نزدیکای 6شروع میشه.5 بریم.
پریسا:باشه.بای
قطع کردم و دوییدم تا خونمون.مامان و بابام خونه نبودن.ناهارمو برداشتم و خوردم.یه چرتی زدم.البته چرت که نه تا ساعت 4ونیم خوابم برد.سریع پاشدم و لباسامو پوشید.کیفمو برداشتم و رفتم خونه ی پریسا.
دینگ دینگ
من:سلام پریسا حاضری؟
پریسا درحالی که موهاشو صاف میکرد گفت:یه جورایی.
.
.
.
تو فروشگاه
پریسا:اه!این خیلی پاشنش بلنده.
من:اتفاقا خیلی هم اندازست!!همینو بگیر بریم دیگه.تو هر مغازه ای که کفش دیدی گفتی این پاشنش کوتاهه،این پاشنش بلنده.بگیر همینو.
پریسا نگاهی به کفش کرد و گفت:حیف که دیر شده مگرنه کل این فروشگاهو زیرورو میکردم!!
لباس من:
لباس پریسا:
خونه
مهشید زودتر از من یه تاکسی گرفت و رفت جشن.منم منتظر سامان بودم تا بیاد دنبالم.
بوق بوق!!
سامان بود.از در رفتم بیرون.
سامان تا منو دید از ماشین پیاده شد و گفت:به!!!عجب تیپی زدی!!!
من:مرسی.بریم دیر شد.
سامان در برام باز کرد و گفت:بفرمایید سینیورا!!
میخواستم سوار ماشین بشم که پارسا رو اونطرف خیابون دیدم.داشت منو نگاه میکرد.........................................